پرستوی عاشق
چه ساده رفتی..؟

cartpostaleto.blogfa



| *| نوشته شده در پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, و ساعت 17:14 توسط parasto0 |

همنفس

 



| *| نوشته شده در پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, و ساعت 17:12 توسط parasto0 |

خواهم رفت.....

 

 

خواهم رفت  ٬  خواهم رفت

و چه اهمیت دارد ٬ از کجا به کجا؟

تنها بگذار بگریم ٬ از این تباهی ٬ از این بیهوده بازی ٬ از این تکرار تکراری

از صدای نفرین بی رحمانه ی شیطان بر تبار انسان ٬ خواهم گریخت.

تلاش سپید کردن سیاهی بیهوده بود ٬ پس بگذار سیاهی را سیاه تر کنم

خوب بودنم فریب بود ٬ پس بگذار بدی را تا انتها همراه باشم

روشن دیدن ستاره ها ٬ خطای چشمان حریصم بودند ٬

پس بگذار تمام ستاره ها را ٬ همانطور که خاموشند ٬ باور کنم

تلاش برای هموار کردن راه به جائی نرسید٬ پس بگذار نا هموار تر کنم

سنگ ریزه ها را کوه کنم در این راه بی مقصد

صداقت را سیاه کردند ٬ پس بگذار دروغ را سپید کنم

سکوت کردم فریاد شد ٬ پس بگذار فریاد کنم ٬ شاید سکوتم ٬ بی صدا شود

این بار نا امیدی را امیدوار نخواهم کرد٬ امید را با تمام توانم ٬ نا امید خواهم کرد

فرشته ها را سیاه خواهم دید ٬ رود ها را مرداب ٬ پرنده ها را بی بال

کودکان را گناهکار ٬ چشم هایت را بیگانه ٬ دوست داشتنت را فریب

خواهم رفت  ٬  خواهم رفت

و چه اهمیت دارد؟

از خوبی به بدی خواهم رفت.

...



| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, و ساعت 10:13 توسط parasto0 |

فکر می کنم....

 


 

دارم به عشق کال خودم فکر می کنم

 

 


دلواپسم به حال خودم فکر می کنم


می بینم آرزوی پریدن توهم است

وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم

تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟

دائم به این سوال خودم فکر می کنم

طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت


از بس به خشکسال خودم فکر می کنم

در من صدا شکسته و فریاد مرده است

اینک به بغض لال خودم فکر می کنم

سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست

پس من به سیب کال خودم فکر می کنم

به رسم عادت دیرینه ای که من دارم

همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم



| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, و ساعت 10:11 توسط parasto0 |

 

 

با مداد رنگی روز آمدنت را نقاشی می کنم

و جاده های رفتنت را خط خطی!

کسی برای من مهم نیست

بیا غلط های زندگیم را به من بگو و زیر اشتباهاتم را خط بکش

بودنت مثل دریایی مرا در بر می گیرد

آن جا که تو هستی ما هی ها هم نمی توانند ترا ببینند

چه رسد به من

وقتی تو هستی شادم

شاده شاد

ونبودت پر از دلهره و تشویش

.....

کدام صبح می آیی؟

کدام چمدان مال توست؟

کدام دست ترا به من می رساند؟

بیا که درد دلم را فقط تو می فهمی

...

تو را هیچ گاه نمی توانم از زندگیم پاک کنم

چون تو پاک هستی

می توانم تو را خط خطی کنم

که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار شوی

بیا و اشتباهاتم را به من گوش زد کن

بیا که محتاج آغوش گرمت هستم

و حال آمدی و در آغوشت آروم آرومم

آرامش در کنار تو زیباست

دوست داشتنی ست

عشق است

زندگیست

...

..

.

 

 

 

 

باورت داشتم از روز نخست

آمدی تا باشی !

پر از شعر ٬

پر از همهمه بودی ٬

اما

هیچ حرفی نزدی !

پر از گفتنه٬  دلدادگی ات ٬

پر از زمزمه ی عشق به دریا شدنت ٬

باز حرفی نزدی و فقط خندیدی ...

خوبه من !

می فهمم از دو چشمت همه حرف های تو را ٬

بی کلام اینجا باش ٬

آخه اینجا بودن نیست محتاج صدا ٬

بودنت با دل من بی صدا هم زیباست !!!!!!!!!!!

.....

 



| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, و ساعت 10:7 توسط parasto0 |