پرستــــــــــــــــــــــــــــــــــــوی مهاجر
آسمان هست
من هستم
مثل يک پرستوی مهاجر با حسی غريب
اما نه برای تو و نه برای هيچکس
در کنار اين مردم
شايد حضور صدايی نتواند نگاههايی چنين سنگين را جا به جا کند
شايد برای باور وجودم اثباتی لازم باشد
اما من وجود دارم
برای تنهايی ديوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس
برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی شکسته اما در حال تپيدن جدا از همه بودنها
همانطور که آسمان هست
| *| نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1398برچسب: , و ساعت 15:26 توسط parasto0 | | | *| نوشته شده در یک شنبه 13 شهريور 1398برچسب: , و ساعت 15:38 توسط parasto0 | | تولدت مبارک....!!!
هانیه جان
هیچ کلمه ای برای تبریک تولدت پیدانکردم که قدرت این راداشته باشد
که احساسم رابه تونشان دهم.
یک سبدگل یاس ویک قلب پرازعشق
برایت آرزومی کنم.
عاشقانه دوستت دارم
تولدت مبارک
بوس
Happy Birthdey
بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک
ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک
تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز
از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا
يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن
يکي به نيت تو يکي از طرف من
الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم
به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي
با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي
ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس
تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن
همين شعر و ترانه تو دنياي ما زندس
واسه تولد تو بايد دنيا رو اورد
ستاره رو سرت ريخت تو رو تا اسمون برد
اينا يه يادگاري توي خاطره هاته
ولي به شوق امروز مي شه کلي قسم خورد
تولدت عزيزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق ،پر از اينه و شمعدون
الهي که هميشه واسه تبريک امروز
بيان يه عالم عاشق ،بياد هزار تا مهمون
این هم کیک تولدت دیگه ازکیک خبری نیست....!!!
| *| نوشته شده در یک شنبه 14 شهريور 1390برچسب: , و ساعت 15:11 توسط parasto0 | | خدا
سلام دوستای گلم.....
برام دعاکنیددوباره تنهایی دارم به آغوش لحظه هام میکشم.
ازاینکه تنها شدم غمگین نیستم ازاینکه دوباره عاشق شدم وحسرت تیک تاک لحظه های بی دغدغه
زندگیم میخورم...ازلحظه های که میدونستم عاشقم اما الان طرد شدن ساعت آزارم میده ولذتهای روکه
با آرزو بدست آوردم الان ازدست دادم داره شکنجم میکنن.....
خدایا....دوباره چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا برای چی من؟! من که یه بارتاوان عاشق بودن پس دادم...دوباره چرا؟
خداخسته شدم بس نیست؟!؟؟؟؟؟ بازم میخواهی بمیرم؟بازم میخواهی دردتنهایی تحمل کنم؟
خدا دیگه نمیتونم بسه!لطفاتمومش کن!!!!!!!!!!خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا؟
میشنوی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا؟خسته ام خسته ی خسته........
دیگه نمیتونم تحمل کنم؟این بارچرا؟!توکه دیدی چه جوری مثل شمع آب شدم....توکه دیدی
چندبارمردم....توکه لحظه هام بخشیدی به غم وغصه .....بگوچه گناهی کردم؟
خدا تمومش کن....بزاربرای آخرین باربمیرم....
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
خواهش میکنم ازت تمومش کنی دیگه نمیتونم....آخه چقدرمثل ابربهاری ببارم؟چقدرلبخندبزنم که
هیچکس غم واشک چشمهام نبینه...؟چقدر دیگه التماست کنم؟آخه چقدر؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه میگن ازخداگله نکن اما من که هیچی ازت نخواستم فقط بهت گفتم خداجون منوبگیربخاطراینکه
عشقم زنده بمونه....برای اینکه میخواستم قلبموبدم به عشقم تااون بمونه.....نمیدونستم تاوان این
عشق مردنه!!نمیدونستم تودیگه بنده ای مثل منودوست نداری....نمیدونستم توفقط به عشق به خودت به
میدی.....
آره دارم کفرمیگم....خودت خدا یه بارانسان شوجای مازندگی کن....وقتی زمین میخوری کسی دستش
دراز نمیکنه بلندت کنه...وقتی دلت میشکنه کسی نمیگه چرا وفقط ترحمت میکنه....وقتی عاشقی هیچ
غمی نمیتونه سردوخسته ات کنه ولی یه باره به قول دیگران قسمت وسرنوشت بارون بهت هدیه میده به جای
عشق...وقتی لبخندت به بارمحومیشه چشمات به جای اشک شوق اشک غم میباره....وقتی دلت یه
باره پرمیشه ازنفرت کینه...خدا اون موقع چی؟بازم راه خودتومیرفتی؟!!!!!!!!
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
میشنوی صدامو؟داری میبینی گریه میکنم؟داری میبینی غم وغصه هام آوارحسرت شدن؟
خدا تمومش کن...بسه!
| *| نوشته شده در پنج شنبه 16 تير 1390برچسب: , و ساعت 10:57 توسط parasto0 | | حقیقتی شیرین تراز تو خواهم ساخت!!!!!!!
می دانم بر نخواهی گشت.زمان همه چیز را پشت سر خواهد گذاشت.
هزاران سال برایم کافی نخواهد بود که خاطراتت در ذهنم محو شوند.
هزاران سال برایم کافی نخواهد بود تا نگاه هایت را فراموش کنم
و لبخند ها و اشک هایت را از یاد ببرم.
لحظاتی که از خوش حالی روی پا یند نمی شدی,حرکاتت,خنده هایت
و برق شادی که در چشمان وحشی تو موج می زد,غرق در رویا می شدم و
لحظاتی که از گریه و بغض توان حرف زدن نداشتی و در اغوش می گرفتمت,
نگاه های معضومانه و لرزش دستانت تمام غم های عالم را بر سرم اوار می کرد;
چرا که تو اندوهگین بودی و حال همان عشق,همان کسی که به امیدش شب و روز را
می زیستم و همان کسی که با او بودن معنی زندگی را در دلم رقم می زد شده اندوه
زندگی ام.
دیگر حتی اشکم در نمی یاد و تنهایی تمام وجودم را گرفته.
اکنون تنها هستم و می دانم بر نخواهی گشت.شاید یک هزاره برای تو
کافی باشد تا مرا ببخشی,شاید....
برای همیشه ماندنت در ذهنم,
حقیقتی شیرین از تو خواهم ساخت.....
حقیقتی شیرین از تو خواهم ساخت.....
حقیقتی شیرین از تو خواهم ساخت.....
خواهم ساخت.....
..... | *| نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب: , و ساعت 11:21 توسط parasto0 | | روزهای بی رنگی
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط
خطي
کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي
بي رنگي
روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
| *| نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب: , و ساعت 11:19 توسط parasto0 | | خسته ام!
تا کی ؟ تا کی می خوای اومدنت رو پشت روزها و هفته های تقویم قایم کنی ؟ تا کی
می خوای واسه بودنت واسه اومدنت بارون رو بهونه کنی؟ بس نیست ؟
این همه از تو گفتن بس نیست ؟تا کی باید از تو بنویسم ؟
خسته شدم ... خسته شدم از بودن با خاطره هات...خاطره هایی که مال من نیست و
در من غوطه ور شده...امشب می خوام دستات رو تو دست اسمون بذارم
دیگه نباشم و دلم رو بسپرم به آسمون...وقتی واژه هام در برابر تو کم میارن
دلم دیگه حرفی واسه گفتن نداره ...دلم آروم شده آروم تر از عمق نگاه تو...
دیگه وقت رفتنه...دل بیتابم رو کنار چشات جا میذارم و گم میشم تو همه ی بودن ها و رفتن ها...
همین جا کنار خاطره های نبودن تو و بودن و موندن من آخر دفتر
خاطراتم مهر پایان میزنم...حالا این تو و این خیالت
اخط آخر:
یه دل میگه نشو عاشق کس .....یه دل میگه میمیرم بی نفس
یه دل میگه برم و یه دلم میگه خو کن به قفس | *| نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب: , و ساعت 11:15 توسط parasto0 | | بامن حرف بزن!
نامت زبان پرستو هاست
وقتی که شهر را ترک میکنی
با من حرف بزن
با من حرف بزن
ای شعر خاموش !
بگذار سایه روشن صورتت
خطوط عشق را واضح تر ابراز کنند
و گیسوان شعله ورت
در دست بادها سرکشی کنند.
کاش حالت چشمانت نگران کننده نبود
ومرا به حال خودم وا می گذاشت.
می دانم که دلت آیینه تمام شکسته ی تقدیر است
ولبانت،
آمیزه ایی ازغرور وطلب
اما محض رضای عشق
ای یادگار خاموش ،
همیشه روبرویم باش!
دوباره با من حرف بزن. | *| نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب: , و ساعت 18:50 توسط parasto0 | | بگذار بداننـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد.....
بگذار پرندگان در نام تو زندگی کنند و باران بر حرفهایم ببارد.
بدون تو زندگی دهلیزی طولانی است.
تو را می سرایم مثل هر روز شیرین تر از انگورهایی که سر بر ستاره ها می سایند.
از سرودن تو هرگز سیر نمی شوم.
من گرسنه ی نگاه توام دوست دارم حتی برای یک لحظه ساکن مجمع الجزایر
قلب تو باشم.
هر شب نشانیت را از ماه می پرسم.
می گوید:
تو در کلبه ای زندگی می کنی که از عشق و شبنم و آذرخش
ساخته شده است.
می گوید:
همه ی آنهایی که مسافر صبح اند راه خانه ی تو را می دانند.
هر شب به یاد ستاره ای می افتم که در کودکی من بر شاخه درخت
حیاطمان بدل به میوه ای ناب می شد که عطر تو را داشت.
بگذار آواز بخوانم.
بارانها را در آغوش بفشارم و همراه رودخانه ها به
سوی تو بیایم.
بیادر چشمان باران خورده ی من بنشین!
بیا در قلب نقره ای من بنشین!
من خویشاوند یاسم برادر زاده ی بهار که اگر چه در زمستان به دنیا
آمده ام شبیه شکوفه های سیبم.
کلبه ای را که نفس تو در آن زندگی می کند را دوست دارم.
و به درختانی که هر صبح و شب تو را می بینند عشق می ورزم.
یک روز همه چیز تمام می شود جز چشمان تو.
پس از من تو در کاجهای بلند در بیرقهای افراشته در میوه های
تابستانی و در ترانه های عاشقان ادامه پیدا می کنی.
و تنها نور پیراهن توست که بر دنیا می تابد... | *| نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب: , و ساعت 18:33 توسط parasto0 | | تنهــــــــــــــــــــــــــــــایی...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد | *| نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب: , و ساعت 13:28 توسط parasto0 | | آواز تنهایی...
این روزها شب میپرد تنها به آغوشم
آواز تنهایی شده آویزه ی گوشم
در من هزاران درد رنگ حرف میگیرد
اما همین که میرسی خاموش خاموشم
تاوان سختی داده ام تا مال من باشی
انگار مهری زد خدا، داغیست بر دوشم
آنقدر داغم از تبت که صورتم سرخ است
در لحظه های بی کسی، با اشک میجوشم
جدی بگیر این چشم های روسیاهم را
وقتی به رنگ چشمهایت تیره میپوشم
با خنده هایت تلخ کامی واژه ی دوریست
حتی کنارت چای را بی قند مینوشم
قلب مرا پس میدهی، میگیرم .....اما نه!
تو شرط ها را گفته ای ....«یادت فراموشم»
| *| نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب: , و ساعت 13:16 توسط parasto0 | | نظرسنجی
نظرسنجی؟؟؟؟؟
سلام دوستای گلم خوبین؟
امروز اومدم یه آپه متفاوت بذارم پایین چندتا سوال گذاشتم خوش حال میشم جوابشو نو بدین
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
۱)اگه ایران به دنیا نمی اومدی دوست داشتی کجا به دنیا بیای؟چرا؟
۲)اگه اسمت .....نبود دوست داشتی چی بود؟چرا؟
۳)اگه بگن فردا قراره بمیری چه کار می کنی؟
۴)اگه به جای آدم حیوون بودی دوست داشتی چه حیوونی باشی؟
۵)اگه بگن می تونی فقط یه آرزو بکنی اون چیه؟
۶)تیپ بیرونت چه جوریه؟
۷)اگه آدم ها دو دسته باشن سیاه و سفید تو جزء کدوم دسته ای؟
۸)اگه امام زمان (عج) رو ببینی بهشون چی میگی؟
۹)اگه زمان برگرده به عقب چه کاری رو انجام نمیدی؟
۱۰)اگه زمان برگرده به عقب دوست داری به چه دوره ای از زندگیت برگردی؟
۱۱)اگه بگن همه باید برن جهنم به جز تو،حاضری جاتو با کی عوض کنی؟
۱۲)اگه یه باره دیگه به دنیا میومدین دوست داشتین به جای کی باشی و تو کدوم شهری زندگی کنین؟چرا؟
۱۳)تاحالا عاشق شدی ؟کسی بهت خیانت کرده؟دلتو شکونده؟
۱۴)بهترین کادویی که گرفتی چی بوده ؟از کی بوده؟
۱۵)بدترین حرفی که تاحالا شنیدید چی بوده؟از کی ؟ | *| نوشته شده در یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب: , و ساعت 19:30 توسط parasto0 | | قلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو
مال منی، نفسهای منی، عشق منی تو
زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو
چقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تو
میدرخشد خورشید در قلب آسمان آبی ، نورانی ترین صحنه ی زندگی منی تو
عشق کلامیست جاودانه ، معنای واقعی عشقی تو
این راه بی پایان است ، اول راه من و توییم و آخر راه از عشق هم مردن
میشنوم صدای عشق را از لا به لای نوازش های پر مهر تو
میشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق من
چشمهایم اسیر شده به چشمهایت
قلبم گرفتار شده در گرمای آغوش مهربانت
دلبستن من یک سو، دوست داشتن تو سویی دیگر
عاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگر
من و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما ،
عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیرد
به حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی، در همان هوا ، حس کردم در حال خودم نیستم ، در
برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام.
انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو ،
این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه تو
باز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام از آغاز ،
باز هم در همان گرفتاری و اسارت ،
اسیرت شدم ، دیوانه تر از آن مجنون قصه ها شدم ….
مال منی ، نفسهای منی ، زندگی منی تو
قلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو
| *| نوشته شده در شنبه 27 فروردين 1390برچسب: , و ساعت 9:48 توسط parasto0 | | روزهای بی خاطره... رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم ، بی تو من اسیر دست آرزو های محالم
یاد من نبودی اما من بیاد تو شکستم، غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
?
?هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش
وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
اگه باشی با نگاهت میشه از حادثه رد شد، میشه تو آتیش عشقت گر گرفتن بلد شد
اگه دوری اگه نیستی نفس فریاد من باش
تا ابد تا ته دنیا تا همیشه یاد من باش.........
| *| نوشته شده در پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب: , و ساعت 15:13 توسط parasto0 | | سالها خاطره در گذراتفاق...
ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی
هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .
عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من
تنهاترین تنها نمانم
قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن
کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق از دست نرود
میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید
نمیدانم چه رازیست
فراموش نکن
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و
بگوییم:
آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که می شه یاد من می افتی
بیا با پاک ترین سلام عشق
آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جوی
آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه باهم
حرف نزنیم
بیا برخنده ی این صبح بهار
خنده کنیم
تو مالک تمام احساسم هستی
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نیستم،
حتی ذره ای از آن را
با هیچکس تقسیم کنم
با هیچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه
آن را به تو تقدیم میکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را
من برای سالها مینویسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند...
افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یكی بود یكی نبود.
| *| نوشته شده در پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب: , و ساعت 14:52 توسط parasto0 | | کاش در کنارم می ماندی.....
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود
کاش بودی تا برای قلب من
زندگی اینگونه بی معنا نبود
کاش بودی تا لبان سرده من
قصه گوی غصه غم ها نبود
کاش بودی تا دور دست عاشقم
غافل از لمس گل مینا نبود
کاش بودی تا زمستان دلم
این چنین پور سوز و پر سرما نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بعد تو این زندگی زیبا نبود
| *| نوشته شده در پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب: , و ساعت 14:50 توسط parasto0 | | چه ساده رفتی..؟ | *| نوشته شده در پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب: , و ساعت 17:14 توسط parasto0 | | همنفس | *| نوشته شده در پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب: , و ساعت 17:12 توسط parasto0 | | خواهم رفت.....
خواهم رفت ٬ خواهم رفت
و چه اهمیت دارد ٬ از کجا به کجا؟
تنها بگذار بگریم ٬ از این تباهی ٬ از این بیهوده بازی ٬ از این تکرار تکراری
از صدای نفرین بی رحمانه ی شیطان بر تبار انسان ٬ خواهم گریخت.
تلاش سپید کردن سیاهی بیهوده بود ٬ پس بگذار سیاهی را سیاه تر کنم
خوب بودنم فریب بود ٬ پس بگذار بدی را تا انتها همراه باشم
روشن دیدن ستاره ها ٬ خطای چشمان حریصم بودند ٬
پس بگذار تمام ستاره ها را ٬ همانطور که خاموشند ٬ باور کنم
تلاش برای هموار کردن راه به جائی نرسید٬ پس بگذار نا هموار تر کنم
سنگ ریزه ها را کوه کنم در این راه بی مقصد
صداقت را سیاه کردند ٬ پس بگذار دروغ را سپید کنم
سکوت کردم فریاد شد ٬ پس بگذار فریاد کنم ٬ شاید سکوتم ٬ بی صدا شود
این بار نا امیدی را امیدوار نخواهم کرد٬ امید را با تمام توانم ٬ نا امید خواهم کرد
فرشته ها را سیاه خواهم دید ٬ رود ها را مرداب ٬ پرنده ها را بی بال
کودکان را گناهکار ٬ چشم هایت را بیگانه ٬ دوست داشتنت را فریب
خواهم رفت ٬ خواهم رفت
و چه اهمیت دارد؟
از خوبی به بدی خواهم رفت.
...
| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب: , و ساعت 10:13 توسط parasto0 | | فکر می کنم....
دارم به عشق کال خودم فکر می کنم
دلواپسم به حال خودم فکر می کنم
می بینم آرزوی پریدن توهم است
وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم
تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟
دائم به این سوال خودم فکر می کنم
طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت
از بس به خشکسال خودم فکر می کنم
در من صدا شکسته و فریاد مرده است
اینک به بغض لال خودم فکر می کنم
سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست
پس من به سیب کال خودم فکر می کنم
به رسم عادت دیرینه ای که من دارم
همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم
| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب: , و ساعت 10:11 توسط parasto0 | |
با مداد رنگی روز آمدنت را نقاشی می کنم
و جاده های رفتنت را خط خطی!
کسی برای من مهم نیست
بیا غلط های زندگیم را به من بگو و زیر اشتباهاتم را خط بکش
بودنت مثل دریایی مرا در بر می گیرد
آن جا که تو هستی ما هی ها هم نمی توانند ترا ببینند
چه رسد به من
وقتی تو هستی شادم
شاده شاد
ونبودت پر از دلهره و تشویش
.....
کدام صبح می آیی؟
کدام چمدان مال توست؟
کدام دست ترا به من می رساند؟
بیا که درد دلم را فقط تو می فهمی
...
تو را هیچ گاه نمی توانم از زندگیم پاک کنم
چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم
که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار شوی
بیا و اشتباهاتم را به من گوش زد کن
بیا که محتاج آغوش گرمت هستم
و حال آمدی و در آغوشت آروم آرومم
آرامش در کنار تو زیباست
دوست داشتنی ست
عشق است
زندگیست
...
..
.
باورت داشتم از روز نخست
آمدی تا باشی !
پر از شعر ٬
پر از همهمه بودی ٬
اما
هیچ حرفی نزدی !
پر از گفتنه٬ دلدادگی ات ٬
پر از زمزمه ی عشق به دریا شدنت ٬
باز حرفی نزدی و فقط خندیدی ...
خوبه من !
می فهمم از دو چشمت همه حرف های تو را ٬
بی کلام اینجا باش ٬
آخه اینجا بودن نیست محتاج صدا ٬
بودنت با دل من بی صدا هم زیباست !!!!!!!!!!!
.....
| *| نوشته شده در سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب: , و ساعت 10:7 توسط parasto0 | |
دلتنگی من تمام نمیشود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگتر میشوم برای تو.
آنقدر شوقانگیزی
که سجده میکنم
تو را
بلند بالای من!
از آغوش تو
چشم نمیپوشم
تو حرف بزن
من مست میشوم
سیر که نمیشوم!
اگر خدا نیستی
چرا تکی؟
یگانهی من!
از همهی دنیا که بگذرم
| *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:12 توسط parasto0 | |
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم :
تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است
« همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد
اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای
شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم
یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم: « دوستت دارم » | *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:12 توسط parasto0 | | برای قلبم.... | *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:9 توسط parasto0 | | ای دوست خوبم...
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد
بیدار باش
من با سبدی پر از بوسه می آیم
و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم
تا بدانی ای خوبم دوستت دارم... | *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:8 توسط parasto0 | | دوستت دارم با تمام وجودم
هزاران شاخه گل رز از گلستان کوچک قلبم پیشکش وجود آسمانیت،
دوستت دارم با تمام وجودم
| *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:7 توسط parasto0 | | قاصدک قاصدک غم دارم
غم آوارگی و دربه دری
غم تنهایی خونین جگری
قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
مادر من غم هاست
مهد و گهواره من ماتم هاست
قا صدک دریابم روح من عصیان زده و طوفانیست
آسمان نگهم بارانیست
قاصدک غم دارم
غم به اندازه سنگینی عالم دارم
غم من صحرا هاست
افق تیره ی او ناپیداست
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی
وبه تنهایی خود در هوس عیسایی
و عیسیایی خود منتظر معجزه های غوغایی
قاصدک حال گریزش دارم
می گریزم به جهانی که در ان پستی نیست
پستی و مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید ان نیز فقط یک رویاست
| *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:6 توسط parasto0 | | فریاد بی صدا.......
بی سبب در کنج قلبم جا گرفتی بی وفا
مردم از هجر تو و درد و غم وجور و جفا
قبله ام بودی تو را کردم عبادت روز و شب
غافل از یوم الحساب و بی خبر از کار رب
ناز نینا چون شراب وقت صبحی توی جام
عالمی انداخته ای از بوی مشکینت به دام
زندگی پوچ است و بی حاصل چو دودی در هوا
وقتی که باشم من و تو در زمین از هم سوا
در فراقت کاخ رویا ساخته بودم بیشمار
اندر این قصر و خیال بودی برایم مثل مار
آنقدر نیشت زدی بر قلب پاک و خسته ام
از عالمی شک دارم و باب دلم را بسته ام
گه برایم آرشی قلبم گرفتی را هدف
گه برایم چون دری باید بگردم در صدف
روز گاری بی تو این دنیای فانی
شعر بی تو بودن و درد و غم و از بر کنم
این جهان ارزش ندارد این چنین خارم کنی
همچو مجنون در غم و غصه گرفتارم کنی | *| نوشته شده در سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب: , و ساعت 12:4 توسط parasto0 | | |